قسمت 5: داستان کتاب مقدس
این کتاب به شما کمک می کند تا تک تک کتاب های کتاب مقدس را درک کنید. اما ابتدا باید بدانید که هر کتاب در کجا قرار می گیرد. داستان بزرگ کتاب مقدس چیست؟ در اینجا یک طرح کلی وجود دارد.
از آدم تا ابراهیم
کتاب مقدس با خدا آغاز می شود. خدا همیشه بوده است. و خدا تصمیم گرفت دنیا را بسازد. او آسمان ها را ساخت. او زمین را ساخت. و آنها را از چیزهای خوب پر کرد. سپس خداوند مردی به نام آدم را آفرید. زنی به نام حوا ساخت. او آنها را در یک باغ زیبا قرار داد. او تمام آنچه را که نیاز داشتند به آنها داد. خدا به آنها گفت که فقط یک کار وجود دارد که نمی توانند انجام دهند. آنها نتوانستند از یکی از درختان وسط باغ غذا بخورند.
یک روز مار به باغ آمد. آن مار شیطان* بود. مار به آنها دروغ گفت. گفت میوه را بخورند. آنها تصمیم گرفتند که این دروغ را باور کنند. تصمیم گرفتند که از خدا اطاعت نکنند. میوه را خوردند. پس خداوند آنها را از باغی که برایشان ساخته بود بیرون فرستاد. اما او آنها را ترک نکرد. مراقب آنها بود. لباسی به آنها داد تا بپوشانند. به آنها فرزندان داد. و به آنها قول داد. به آنها یک پسر می داد. آن پسر بر شیطان غلبه خواهد کرد.
پس از خروج آدم و حوا از باغ، اتفاقات زیادی افتاد. یکی از پسرانشان برادرش را کشت. تعداد فرزندان آنها و فرزندان آنها بیشتر شد. شهرها را ساختند. با شروع زندگی بیشتر و بیشتر مردم بر روی زمین، مردم بدتر شدند.
پس خدا تصمیم گرفت سیل به زمین بفرستد. سیل همه مردم و حیوانات را از روی زمین نابود می کند. اما خدا یک مرد را برای زنده ماندن انتخاب کرد. او یک قایق می ساخت. او تعدادی از حیوانات را با خود به داخل قایق می آورد. بعد از سیل، او و خانواده اش دوباره شروع می کردند. آنها زمین را پر از کودکان می کردند و به آنها یاد می دادند که از خدا پیروی کنند.
پس از طوفان، نوح و خانواده اش از قایق بیرون آمدند. خانه ها ساختند. بچه دار شدند. به زودی زمین دوباره پر از مردم شد. اما همه مردم از خدا پیروی نکردند. در عوض، برخی از آنها برای احترام به خود ساختمانی بلند ساختند. خدا راضی نبود. پس خداوند مردم را گیج کرد. او زبان هایی را که صحبت می کردند تغییر داد. آنها نتوانستند یکدیگر را درک کنند. بنابراین آنها از یکدیگر دور شدند. آنها ملت های مختلفی شدند. آنها به نقاط مختلف روی زمین نقل مکان کردند.
از ابراهیم تا موسی
سالها گذشت اما خدا با مردم روی زمین تمام نشد. او نقشه ای برای نجات آنها داشت. پس خداوند نزد مردی به نام ابرام آمد. به او قول داد. او به ابرام گفت که او را برکت خواهد داد. زمینی از خودش به او می داد. به او پسری می داد. خداوند نام ابرام را به ابراهیم تغییر داد. خدا به ابراهیم گفت که به خاطر او همه امتها را برکت خواهد داد. ابراهیم یک پسر داشت. اسمش اسحاق بود. اسحاق مرد شد و پسری نیز داشت. نام او یعقوب بود. یعقوب مرد شد و 12 پسر داشت. خداوند نام یعقوب را نیز تغییر داد. او را اسرائیل* نامید. و پسران یعقوب به بنی اسرائیل معروف شدند*.
پس از سالها، زمانی بود که در زمین غذایی که خداوند به ابراهیم داده بود، وجود نداشت. پس یعقوب و خانواده اش به مصر نقل مکان کردند. چند سال بعد از مهاجرت آنها به مصر، پادشاه مصر آنها را برده کرد. آنها 400 سال در آنجا زندگی کردند.
افرام موسی به داوود
روزی خداوند نزد مردی به نام موسی آمد. خدا به موسی گفت که می خواهد بنی اسرائیل* را به سرزمینی که خدا به ابراهیم داده است بازگرداند. این کار بسیار سختی بود. اما خداوند به موسی کمک کرد. و پس از خروج بنی اسرائیل* از مصر، خدا وعده دیگری داد. او به آنها گفت که آنها را برکت خواهد داد. او زمینی را که به ابراهیم وعده داده بود به آنها می داد. و آنها ملت بزرگی خواهند شد.
خدا همچنین قواعدی به اسرائیل* داد تا به آنها کمک کند برای خدا زندگی کنند. وقتی از راه های خدا پیروی می کردند، خدا برکتشان می داد. اگر اطاعت نمیکردند، خدا برکت نمیداد. پس از سال ها و پس از آزمایش های بسیار، مردم به سرزمینی که خدا به آنها داده بود رفتند. آنها سالها در آنجا زندگی کردند. خدا با آنها بود. او مردان و زنان را برای رهبری آنها فرستاد. به آنها قاضی می گفتند.
از داوود تا تبعید
سپس خداوند به قوم اسرائیل پادشاهی داد. اولین پادشاه از خدا پیروی نکرد. پس خدا به آنها پادشاه دوم داد. اسمش دیوید بود. درست مانند آنچه در مورد ابراهیم و موسی داشت، خداوند به داوود وعده خاصی داد. او قول داد که از خانواده خود یک ملت بزرگ بسازد. او قول داد که یکی از پسران داوود روزی حکومت کند. این پسر پادشاه همه ملل در سراسر جهان خواهد بود. پادشاهی* او تا ابد باقی خواهد ماند.
هنگامی که داوود پادشاه بود، خدا از طریق چند مرد خاص با مردم صحبت کرد. این مردان پیامبر بودند*. داوود پادشاهی بزرگ ساخت*. او کامل نبود، اما خوب بود. مردم قوی بودند. زمین امن بود.
روزی داوود صاحب پسری به نام سلیمان شد. پس از مرگ داوود، سلیمان پادشاه شد. خدا او را هم بزرگ کرد. سلیمان خانه مخصوصی برای خدا بنام معبد* ساخت. معبد* مکانی بود که مردم برای احترام به خدا می آمدند. هنگامی که به آنجا آمدند، کارهایی را انجام دادند که خدا به آنها گفته بود که از طریق سخنان خود به موسی انجام دهند.
اما پس از مرگ سلیمان، در سرزمین اسرائیل مشکلی پیش آمد. مردم نمی خواستند پسر سلیمان پادشاه بعدی باشد. بنابراین اسرائیل* دیگر یک ملت نبود. از هم پاشید. مردم شمال کشور پادشاه دیگری را انتخاب کردند. نام اسرائیل* را گرفتند. مردم جنوب پادشاه خود را انتخاب کردند. نام یهودا را گرفتند. سالیان دراز، دو ملت با یکدیگر جنگیدند. گاهی یهودا پادشاه خوبی داشت که به آنها می گفت راه های خدا را دنبال کنند. اما اسرائیل* پادشاهانی نداشت که خدا را خشنود سازد.
خدا برای سالیان متمادی پیامبرانی را به اسرائیل و یهودا فرستاد. پیامبران* به مردم گفتند که به سوی خدا بازگردند. پیامبران* به مردم هشدار دادند. گفتند اگر نزد او برنگردند خداوند عذابشان می کند. خدا به دشمنان آنها اجازه می دهد که وارد زمین شوند. دشمنان آنها را از سرزمین دور می کنند. سپس اسرائیل* و یهودا در سرزمینی که متعلق به آنها نبود در تبعید* خواهند بود.
خداوند به آنها هشدار داد. اما آنها گوش ندادند. پس خداوند لشکری فرستاد تا با اسرائیل بجنگند. ارتش آشور بود. آنها بر اسرائیل غلبه کردند*. مردم را از زمین گرفتند. سالها بعد خدا لشکر دیگری فرستاد. آن ارتش اهل بابل بود. آنها با یهودا جنگیدند. معبد را ویران کردند*. مردم را از زمین گرفتند. زمان بسیار غم انگیزی برای قوم خدا بود. اما خدا برای مردم پیامبرانی فرستاد. پیامبران* فرمودند که خداوند آنها را فراموش نمی کند. او وعده هایی را که به آنها داده بود به خاطر می آورد. خداوند آنها را به سرزمینی که به ابراهیم وعده داده بود باز می گرداند.
از تبعید تا بازگشت
سالیان متمادی قوم خدا در غربت زندگی کردند*. اما، یک روز، خداوند بسیاری از مردم را به سرزمین بازگرداند. اولین کاری که انجام دادند این بود که معبد* را دوباره کنار هم قرار دادند. سپس دوباره دیوارهای شهر را ساختند. و به زودی، خدا رهبرانی را فرستاد تا راههایی را که موسی به آنها آموزش داده بود را به آنها یادآوری کنند. مردم به سرزمین برگشته بودند.
اما آنها دیگر ملت بزرگی نبودند. آنها شاه نداشتند. اما پیامبران* به آنها گفتند امیدوار باشید*. خدا همچنان به وعده های خود به ابراهیم، موسی و داوود عمل خواهد کرد. خداوند پسری را که به ابراهیم وعده داده بود می فرستد. خدا در میان قوم خود زندگی خواهد کرد، همانطور که به موسی وعده داده بود. خدا پسری از خاندان داوود به او عطا خواهد کرد که بر همه امت ها حکومت کند.
از بازگشت به عیسی
پس مردم منتظر ماندند. برای تقریباً 400 سال، هیچ کلمه جدیدی از جانب خدا وجود نداشت. هیچ پیامبری* صحبت نکرد. هیچ پادشاهی برای حکومت نیامد.
سپس روزی خداوند به باکره جوانی به نام مریم رسید. او به او گفت که یک پسر خواهد داشت. او گفت که این پسر بر تخت داوود خواهد نشست. این پسر را پسر خدا می نامند. به زودی عیسی متولد شد. خدا مرد شده بود وقتی او بالغ شد، مردانی را برای پیروان خود انتخاب کرد. با او از جایی به جای دیگر رفتند. آنها شنیدند که او چیزهای شگفت انگیز زیادی می گوید. آنها کارهای خارق العاده زیادی از او دیدند. او نابینایان را دوباره بینا کرد. او دوباره بیماران را خوب کرد. او حتی به سراغ افرادی رفت که مرده بودند و دوباره به آنها جان داد. دیدند مرد مقدسی است. هیچ کار بدی نکرد*. او همیشه از قوانین موسی پیروی می کرد. گناه نکرد*.
بسیاری از مردم از شنیدن سخنان عیسی خوشحال شدند. اما بسیاری از مردم او را باور نکردند. برخی از رهبران با او عصبانی شدند. آنها گفتند که عیسی طوری صحبت می کند که مردم فکر می کنند عیسی خداست. حق داشتند. این باعث عصبانیت آنها شد که تصمیم گرفتند او را بکشند.
پس عیسی با پیروان خود ملاقات کرد و به آنها گفت که قرار است چه اتفاقی بیفتد. سربازان می خواستند عیسی را بگیرند و او را نگه دارند. قرار بود او را بکشند. اما پیروان او نباید بترسند. خدا عیسی را دوباره زنده خواهد کرد. و این همان چیزی است که اتفاق افتاد.
پس از برخاستن عیسی از مردگان، مدتی را صرف آموزش مردان و زنانی کرد که به او ایمان آوردند. او به آنها گفت که به زودی نزد خدا خواهد رفت. اما، یک روز، او باز خواهد گشت. پس از بازگشت، تمام آنچه را که خدا به ابراهیم، موسی و داوود وعده داده بود، انجام خواهد داد. اما، تا آن زمان، عیسی میخواهد همه پیروانش به همه جا بروند و مژدههای او را به همه بگویند. عیسی پسر خداست. او مرد و دوباره زنده شد. و هر کسی که به عیسی ایمان داشته باشد، هر کسی که به سخنان او اعتماد کند، زندگی تا ابد خواهد داشت. خداوند آنها را به خاطر کارهای بدی که کرده اند می بخشد. و روزی با خدا زندگی خواهند کرد. آنها به جایی می روند که همه چیز خوب است و هرگز نمی میرند. اما، تا آن زمان، آنها تنها نخواهند بود. عیسی روح القدس * را برای کمک به آنها می فرستد.
پس از اینکه عیسی این سخنان را تمام کرد، خدا او را از میان ابرها بالا برد. و بنابراین پیروان آنچه را که عیسی به آنها گفت انجام دادند. هرجا می توانستند رفتند. آنها به هرکسی که می توانستند درباره عیسی بگویند گفتند.
از عیسی تا حالا
پس از سالها، خدا نزد یکی از اولین مردانی که از عیسی پیروی کرد به نام یوحنا آمد. به او یک رویا داد. او چیزهای زیادی در مورد آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد به او نشان داد. او به او گفت که زندگی برای مسیحیان سخت خواهد بود. او به او گفت که شیطان* با خدا می جنگد و به بسیاری از مردم دروغ می گوید. اما او به جان گفت نترس. عیسی به زمین بازخواهد گشت. او شیطان را شکست خواهد داد*. او همه کسانی را که تا به حال زندگی کرده اند قضاوت خواهد کرد. او شیطان* و همه کسانی را که از او پیروی کردند مجازات خواهد کرد. و قوم خود را جمع خواهد کرد تا برای همیشه با او باشند. او آسمان و زمینی جدید خواهد ساخت. و او بر همه ملتها حکومت خواهد کرد. آنها قوم او خواهند بود. او برای همیشه خدای آنها خواهد بود.
اما این پایان داستان نیست. از برخی جهات، داستان جدیدی تازه شروع خواهد شد.